شاعر : عماد بهرامی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثمن
شکر خدا ز روز ازل سینه زن شدیم گـریـهکنـان داغ شـه بـیکـفـن شـدیـم
شکرخدا به حُرمت این ذکریاحسین بیاخـتـیارغـرقعـطای حـسن شـدیم
تـا خـاک مـقـدم پـسـرفـاطـمـه شـدیـم بودیم سنگ سخت،عـقـیق یـمن شدیم
بیـن کـریـمهـا کـرم او زبـانـزد اسـت
نیمشعلی وفاطمه نیمشمحمداست روزولادتش همهجا رنگوبوگرفت صد فطرس ملک زدرش آبروگرفت با اشک شوق حضرت خاتم وضو گرفت ساقی کوثر از خود کوثـرسبوگرفت ازکودکی به لطف وکرم سخت خوگرفت هرچهکریم درس کرامت ازاوگرفت
در کودکی نموده عنایت به هر فـقـیر
ازکـیـسۀ خـلـیـفـگـیِ حـضرتامـیـر
سـبـط الـرسـول وآیـنـۀ کـردگـار بود با سائـل و یتـیـم وغـلامـان نـداربود میخورد نانخشکجو واندکی نمک با آنکه درمدینه خودش سفرهداربود جنگ جمل حماسهای ازرزم مجتباست تازه بـدون دُلـدُل و بـیذوالـفـقـار بود
بـرغـیـرتـش درود خـداونـد و انـبـیـا
اُمُّالـفـسـاد رابـه زمـیـن زد امــام مـا
با دشمنش ببین که وقارش چهمیکند شمشیر درنـماز کـنارش چه میکند؟
دنـیـا به خـود نـدیـده ز آقـا غـریبتر گرد وغبارروی مزارش چه میکند؟ میخواست خواهرش نشود با خبرکه آنزهریکه خورده بادل زارش چهمیکند
از مانـدنـش طبـیـب دگر نـاامـیـد شد
پـیچـیـد درمـدیـنـه که آقـا شـهـیـد شد
قلبیدوباره حالوهوای سحرگرفت بعد ازاذان صبح چوعزم سفرگرفت
یاد بقـیع و قـبرحسن انـدکی گـریست بعدشبهلطف اشک روان بال وپرگرفت
سوی غریب شهرمدیـنه پرید ورفت وقتی رسید،خاک دوعالم به سر گرفت
دیـد آنچـه راکه مـایـۀ انـدوه وآه بود
تـنها چـراغ قـبـر حـسن نـورمـاه بود